محل تبلیغات شما
صبح مادرم مرا بیدار کرد 
همراهش برد 
تا انتهای سختی هر روزش
من اما شاد بودم 
در راه قایقی بود 
کنار رودخانه 
شبنم صبح تابستان هنوز روی چمنها برق می زد 
دلم رفت  در وسط رودخانه 
وقتی مادرم دستم را میکشید 
کنار ماهی ها 
زیر اب 
مادرم چیزی نمی گفت 
سکوتش مرا همراه میکرد 
مادرم مرا دوست می داشت 
دستهایش این را به من میگفت 
دلم اما کنار قایق بود
کنار آب 
کنار ماهی ها .

رودخانه ,مادر , صبح

یک لحظه که خواب بودم

نارنگی نیسان آبی شعر گمشده

صبح ,مرا ,ماهی ,مادرم ,چیزی ,گفت سکوتش ,همراه میکرد مادرم ,مرا همراه ,میکرد مادرم مرا ,مرا دوست ,می داشت دستهایش

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

pehealthbeattgnos shahidshooshtari93 بیمه عمر و بیمه درمان تکمیلی sos Charles's life فروش ، تعمیرات ، ارتقا کامپیوتر ، لپ تاپ | کامپیوتر سروقد در مشهد شرکت ابداع سازه clasisscorkerb ewunohsa quitokovsprov موسسه علمی و پژوهشی گیلان پژوهش